حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت چهل :
فصل 22
انگشتری به انگشتم فرو رفت و به مجید لبخند زدم. امروز روز بله بران بود. بهترین روز زندگی ما! امین مخالف بود و مادرم هم نگران. خودم هم اضطراب داشتم که نکند در پس لبخندهای شکوه چیزی باشد که ما ازش بی خبریم. به مجید نگاه کردم. نگاهش گرم بود. قرار شد تا هفته بعد آزمایش انجام شود و بعد هم مراسم عقد و جشن را بر پا کنیم.
صبح مجید دنبالم آمد که آزمایشگاه برویم. از یک
مطالعهی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۱۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
روژین
20یعنی اگه حس الهام به شکوه راست باشه و مجید پشت مادرش در بیاد من خودم این عروسی رو بهم میزنم👿